امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

گل پسر من امیرعلی

بدون عنوان

از اونجا بگم که دایی رضا اوایل میگفت که ما مراسم حنابندان نمیگیریم و فقط به عروسی اکتفا کردند ما نتونستیم حریفشون بشیم و سر حرفشون بودن تا اینکه یکدفعه تصمیمشو عوض کرد و گفت فقط ماه عسل و عروسی بی عروسی بعد از یکی دو ماه کلنجار رفتن گفتن نه و قرار بر این شد هفته قبل از شروع ماه محرم برن ماه عسل و ما هم قهر کردیم فرداش به ما خبر دادن که بله رضایت دادن و سه شنبه یعنی دو روز مونده به محرم عروسیه و ما هم تند وتند شروع کردیم به ردیف کردن کارهای عروسی و ایندفعه ما رضایت دادیم به اینکه حنابندان نباشد چرا که واقعا سخت بود و نمی رسیدیم خوب خداروشکر عروسی به خیر و خوشی تموم شد با اینکه روز سه شنبه از صبح بارون میبارید و تا آخر شب بند نیومد و هوا س...
27 آبان 1391

عروسی آی عروسی

  اگه خدا بخواد فردا عروسی دایی رضاست و همه یه جورایی سرگرم کاراشون هستن ما هم سرمون خیلی شلوغه ایشالا که همه چی به خوشی انجام بشه ایندفعه با ماجراهای عروسی بر میگردم اینو بگم که گل پسر ما تا صدای ضبط بلند میشه میره وسط و شروع میکنه به نانای کردن و به همه اشاره میکنه که شما دست بزنید ...
22 آبان 1391

سلام بر نی نی های در راه

یک خبر خوب خوب زن دایی جونم رفت سونوگرافیشو انجام داد نی نی زن دایی یه گل پسره مثل خودم اگه گفتین اسمش چیه آقا کیان اگه خدا بخواد آخرای اسفند یا اوایل فروردین به دنیا میاد و منو از تنهایی در میاره پسردایی جونم منتظرتیم   امسال سال پربرکتیه از جهت نی نی دار شدن و در واقع شروع سروصدای بچه ها وقتی همه دور هم جمع میشن                      زن دایی مامانی یه دختر خانوم ناز فکر کنم اسمش هانا باشه عمه امیرعلی یه گل پسری به اسم محمد طه به احتمال زیاد دختر عمه امیرعلی اونم یه گل پسر ناز که فعلا اسم نداره و بالاخره زن دایی...
7 آبان 1391

عکسهایی از گل پسری

امیرعلی در مراسم حنابندان دختر خاله مامانی. وسط جمعیت دستمال به دست که کردی برقصه فسقلی مدرسه دخترونه دیده و با دخترا دالی بازی میکنه.جلوی در مدرسه با سرد شدن هوا کفش نو واسش خریدم.ساعت 9 صبح روز 5شنبه از خواب بیدار شد و رفت سراغ کفشاش بعدش هم که داده به من براش بپوشم. پسر خوشتیپ ما تیپ زده که با مامان بره بانک                     و بالاخره عکس های امیرعلی در حمام ایشالا همیشه سلامت و سرافراز باشی ...
6 آبان 1391

عکس

                  از عمه شهناز بگم که دانشگاه قبول نشده و تا زمان خسته شدنشون دایه امیرعلی می باشند از امیرعلی بگم که چه قشنگ میگه عمه این روزا امیرعلی کلماتی که ما بکار میبریم رو تکرار میکنه و یاد میگیره فدات بشم که یه دونه دیگه دندون داره در میاد دیشب اولین کفشتو که یه لنگشو گم کردی رو در آواردم که باهاش سرگرم بشی آخه نمیذاشتی مامان نماز بخونه و جیغ میزدی(به همراه گریه) چه ذوقی میکردی توی پاهات نمیرفت(هزار ماشالا) پشتشو خوابوندم و توی پات کردم جای همه خالی یه روز رفتیم یه جای سرسبز و باحال 20 کیلومتری اراک که کلی ماهی داشت امیرعلی اولش از این دیدن این ...
2 آبان 1391
1